{سیاه سفید قلبم}
از وقتی از اون مسافرت پر دردسر برگشتیم ذهنم فقط دنبال اون دخترک شیطون و سلیطس که همه رو با کاراش میخندونه نمیدونم چرا اما خیلی روش حساس شدم وقتی باهاش بحث میکردم و اون حرص میخورد یه جورایی حال میکردم تو افکارم غرق بودم که تلفونم زنگ خورد نگاهی به صفحش انداختم طوفان بود
_به به اقای الیاسی چه خبر
=سلام خوبی کجایی
صداش گرفته بود و کلافه بود
_من خونم چطور
=تا چند دقیقه دیگه دمه خونتونم
_باش بیا
بعد از خدافظی رفتم پایین روبه مامان کردم و گفتم
_مامان جان دوستم قراره بیاد اگه کاری نداری میتونی یه سر بری خونه خاله
=نه قربونت اگه اومد ازش پذیرایی کنی ها
_چشم
بعد از لباس پوشیدن از خونه زد بیرون منم یخورده جمع و جور کردم و چایی رو بار گذاشتم همینجور داشتم با موبایل بازی میکردم که زنگ درو زدن رفتم درو باز کردم طوفان بود از سرو روش کلافگی و خستگی میبارید
_خوش اومدی داداش بیا تو
=ممنون
وارد خونه شد و رو یکی از مبلا نشست
_خوبی چیزی شده چرا اینجوری هسی
نفس عمیق کشید و لب زد
=نمیدونم چند وقتیه که اصلا حواسم به کار نیس فکرم درگیره بد جورم درگیره نمیدونم چیکارکنم
پارت جدید♡✓
_به به اقای الیاسی چه خبر
=سلام خوبی کجایی
صداش گرفته بود و کلافه بود
_من خونم چطور
=تا چند دقیقه دیگه دمه خونتونم
_باش بیا
بعد از خدافظی رفتم پایین روبه مامان کردم و گفتم
_مامان جان دوستم قراره بیاد اگه کاری نداری میتونی یه سر بری خونه خاله
=نه قربونت اگه اومد ازش پذیرایی کنی ها
_چشم
بعد از لباس پوشیدن از خونه زد بیرون منم یخورده جمع و جور کردم و چایی رو بار گذاشتم همینجور داشتم با موبایل بازی میکردم که زنگ درو زدن رفتم درو باز کردم طوفان بود از سرو روش کلافگی و خستگی میبارید
_خوش اومدی داداش بیا تو
=ممنون
وارد خونه شد و رو یکی از مبلا نشست
_خوبی چیزی شده چرا اینجوری هسی
نفس عمیق کشید و لب زد
=نمیدونم چند وقتیه که اصلا حواسم به کار نیس فکرم درگیره بد جورم درگیره نمیدونم چیکارکنم
پارت جدید♡✓
۲.۰k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲